چالشها ی شعرو تنگنای غربت
ارسالي جواد نصريان ارسالي جواد نصريان


ادبيات عامل بزرگ رشد و تعالي فرهنگ است و فرهنگ عامل پويايي سياست. بدون ادبيات بارور وغني نمي‌توان فرهنگ پويا داشت و بدون فرهنگ تناور، جامعه امکان رشد سياسي نخواهد يافت. زماني هم که جامعه‌اي بري از رشد سياسي باشد، سخن گفتن از آزادي حاصل پويايي به همراه نمي‌آورد. بنابراين روشن است که همه‌ي کساني که به نوعي احساس مسئوليت مي کنند و دلشان براي آزادي مي تپد، آرزومند اين هستند که روزي آزادي با معناي کامل خود، آن چه اعلاميه‌ي جهاني حقوق بشر در سي ماده – بدون توجه به‌تبصره‌ي آن - بيان مي‌کند، به کشورباز گردد، ناگزيرند که به اين روند توجه کنند. بپذيرند که براي رسيدن به آزادي ناگزيرند که ابتدا ادبيات سالم و بارور زمانه خود را داشته باشند. بپذيرند که جامعه نياز به يک فرهنگ پويا و بالنده مطابق با زمانه‌ي خود و در ارتباط با فرهنگ جهاني دارد. بپذيرند که دريافت صحيح مخاطابانشان زماني ممکن است و پاسخ شايسته دارد که جامعه از يک شعور نسبي و درک صحيح از سياست برخوردار باشد. اين يقين وجود دارد که با حتا ميليون‌ها بار گفتن اين که کشورما داراي تمدن بوده است و يا تمدن دارد و شعور سياسي‌اش بالا است و هزاران متخصص در سراسر جهان دارد و اگر آزادي باشد، خود را نشان مي دهد و ... هرگز آزادي در  بنيادي نمي شود. نمونه‌اش اين که هر گاه فرصتي در اين زمينه به دست آورده است، نتوانسته از آن بهره‌مند شود. چرا که توان بهره‌مندي از آن را نداشته است. بري از آگاهي لازم و شايسته بوده است. چنان که نتوانسته از فرصت‌هاي  بعد هم که فرصتي کوتاه و تا حدودي کاذب به دست آورده است، نتوانسته آن را به سوي خواسته‌هاي طبيعي خود و يا آزادي راستين سوق بدهد و نهايت به همان  انتخاب فردي از همان حکومت تن داده است. چرا که ادبيات به دليل سانسور شديد نتوانسته است فرهنگ را به سوي باروري و برابر با زمانه‌اش سوق بدهد و سياست را در آن متعالي کند.


زماني که جامعه‌اي بري از رشد ادبي، فرهنگي، سياسي باشد، همه چيز به کج راهه مي رود. همه‌ي افراد جامعه همه فن حريف و هيچ کاره مي شوند. هر کس به خود اجازه مي دهد که سازمان و گروه و حزب سياسي راه بيندازد. خود را نماينده مردم و فرهنگ  اعلام کند. هر کس به خود اجازه مي‌دهد که بدون رعايت معيارهاي متعارف و معمول در تمام جوامع پيشرفته و آزاد صاحب کتاب باشد و خود را نماينده ادبيات و فرهنگ  قلمداد کند. هر کس که امکان انتشار اثرش را در رسانه‌اي نمي يابد، دست به انتشار نشريه مي زند  و يا سايت انترنتي بازو بدون کوچکترين معياري آثار خود و دوستانش را و گاه با چاپ مجدد آثار منتشر شده اين و  آن، نشر مي دهد و لقب سردبيري و مديريت را با خود يدک به اين جا و آن جا مي کشد. بديهي است که وقتي آزادي نباشد، فرهنگ نيز چون دشت پهناور پرباري خشک مي‌شود و در آن خار و علف‌هاي هرز مي رويد که گاه حتا به کار نشخوار حيواني هم نمي‌آيد.


از آن جا که اين گفتار  با اين انديشه آغازگرديد که راه رهايي  از ظلمتي که آن را فرا گرفته است، ابتدا کوشش ادبي و فرهنگي است، اجازه بدهيد که از اشاره و نمونه آوردن از فعاليت‌هاي سياسي و سياستمداران گذشته و به چند و چون کتاب که شاخص ادبيات و فرهنگ است اشاره اي کرده و باز برگردم بر سر اين انديشه که چگونه مي توان کشور
 
را از بحران فعلي نجات داد، چالش جدي فراهم کرد براي تبادل صداها و انديشه‌ها و رشد ادبيات، فرهنگ و سياست؟
به گمان اغلب  به يک چالش جدي در زمينه‌ي ادبيات و فرهنگ و سياست، بيرون از رسانه‌هاي ديداري/شنيداري نياز دارد. به يک هماهنگي در يک رسانه‌ي مکتوب همه گير نياز دارد تا بتواند راه رسيدن به آزادي را فراهم کند. بدون يک چالش بزرگ و گسترده که همه‌گير باشد و بازتاب همه‌ي صداها، براي همه‌ي افغانان، راه ديگري شاخص نيست.


پراکندگي  اهل قلم و به ويژه جامعه‌ي ادبيات، امکان آگاهي‌ي کامل از آن چه را نوشته و منتشر مي شود سخت و گاه غير ممکن کرده است. به ويژه که کم نيستند افراد کنجکاو و علاقه‌مندي که در شهر و کشوري زندگي مي کنند که نه تنها  مهاجر و ساکن در آن از فضاي فرهنگ و ادب  دور هستند ، که دور از کشورهاي ديگراروپايي هم هست که به هر حال کم و بيش آثار  در آن يافت مي شود. کشورهاي اروپايي هم اين امکان را به علاقه‌مند ادبيات مي دهد که در جست و جوي کلاي خود هرازچندگاهي از کشوري به کشوري برود و چند کتاب خواندني به دست بياورد. به‌طور معمول اگر يک يا دو کتاب‌فروشي به معناي متعار ف آن وجود نداشته باشد، فروشندگان کالاهاي ضروري و روزمره که گوشه‌ي چشمي هم به کتاب به طور کلي دارند، در کنار اجناس ديگرشان، جايي را هم به کتاب اختصاص داده اند.
من در  شهري ساکت و آرام، اما همراه با جشنواره‌هاي فرهنگي، ادبي و هنري بومي‌ي خود، اروپا و آمريکا. شهري که در دل خود نمايندگي‌ي بزرکترين شرکت‌هاي نفتي را دارد، به معناي کامل ثروتمند است و حدود هزارهموطن ما
، از قوم‌هاي مختلف در آن زندگي مي کنند و به‌سختي مي‌توان در ميان آنان ۵ کتاب خوان حرفه‌اي يافت. اگر چه با بسياري که برخورد مي‌کني ادعا دارند که شعر مي گويند، داستان مي نويسند و در کابل که بوده‌اند خيلي کارها مي‌کرده اند. معمول‌ترين آن بازيگري در تياتر، نقاشي و يا روزنامه‌نگاري بوده است. (يکي از پديده‌هاي غريبي که گمانم فقط در مورد ما صدق مي کند. ملتي که همه چيز، از جمله هنر و ادبيات در آن بيشتر به شوخي و داستان‌هاي مادر بزرگ در پاي کرسي مي‌ماند. ملتي که از هر دري سخن بگويي خود را صاحب نظر مي داند و ورد زبانش \"هنر  است و بس\" بوده است و معلوم نيست تا کي ادامه خواهد يافت.) اما نمي‌توان ناديده گرفت که همين‌ها مي‌توانند از خوانندگان بالقوه‌ي يک نشريه‌ي جدي و عمومي باشند و سرانجام به سوي ادبيات، فرهنگ و سياست سوق يابند و در سرنوشت خود فعال شوند.


در چنين فضايي که بر من و امثال من تحميل کرده است، خواندن کتاب يا يک نشريه‌ي جدي موهبتي است. به قول قديمي‌ها بهترين مونس آدمي است. حالا از اين امر بگذريم که براي من و امثال من ديگر از حد و حدود يار و مونس گذشته است و جدا از حرفه‌اي بودن و ضرورت مطالعه، کتاب و نشريه يک نياز جدي است. کل نشريه‌ها و کتاب‌هايي هم که از دوست و آشنا مي‌رسد، در طول يک سال بيش از ۳۰ يا ۴۰ نسخه نمي شود. پس تنها راه اميد سفر مي‌ماند. در هر سفري که پيش مي‌آيد تا آن جا که ممکن است تعدادي نشريه مي خوانم و چند کتاب مي خرم و به ديار دور افتاده خود بازمي گردم.
در مورد کتاب‌هايي که هديه مي دهند، بديهي است که هيچ انتخابي نيست. منت پذير، آن‌ها را در کوله‌بار خود حمل مي کنم. در مورد کتاب‌هايي که مي خرم، بديهي است که نمي توانم زياد حساس باشم و مته به‌خشخاش بگذارم. چرا که آن قدرعناوين و نام‌هاي ناآشنا زياد است که نمي‌تواني معيار و ملاکي براي انتخاب داشته باشي. نشريه‌ها هم که در همان يکي دو ساعت نخست از خواندنشان فارغ مي‌شوي و کمتر مطلب دندان‌گيري در آن مي يابي. حتا دريغ از نقد يا معرفي‌ي کتابي.

 


در پيش از مهاجرت تحميلي به‌صورت استثنا با کتابي در ويترين يا قفسه‌ي کتاب فروشي‌ها برخورد مي‌کردي که هيچ آگاهي از آن نداشته باشي. يا نويسنده را مي شناختي، يا مترجم را و يا خود کتاب را.
معمول چنين بود که شاعر و داستان‌نويس و نمايشنامه‌نويس و مترجم و ... پيش از اين که به‌فکر انتشار کتاب باشد، آثار خود را براي نشريه‌هاي هفتگي   مي‌فرستاد. اين عمل دو ويژگي مهم داشت. نخست اين که شاعر يا نويسنده پيش از هر کس خود درمي‌يافت که آيا چيز ارزشمندي در چنته دارد يا نه. بديهي است که با انتشار اثرش به اين دريافت مي رسيد. چرا که معمول چنين بود که نشريه‌ها به فراخور حال و هوايي که داشتند با يک يا چند شاعر و نويسنده‌ي صاحب نظر همکاري داشتند و آثاري که در صفحه‌هاي نشريه منتشر مي شد از صافي‌ي نگرش کساني مي گذشت که در آن مقوله اشراف داشتند. دوم اين  که آثار منتشر شده، کم و بيش با ويراش و اصلاحاتي منتشر مي‌شد و آفرينشگر يا ارسال کننده‌ي آن ضعف‌ها و سستي‌هاي کار خود را درمي‌يافت و به گونه‌اي نامستقيم در قلمرو فعاليت خود آموزش مي‌ديد. سوم اين که اگر به دلايلي که بيشتر استثنا بود، کتابي منتشر مي‌شد که شاعر يا نويسنده‌ي آن پيش از آن اثري در مطبوعات منتشر نکرده بود و يا کمتر شناخته شده بود، نشريه‌ها صفحه‌هايي ويژه‌ي نقد و بررسي و معرفي‌ي کتاب، زير نظر افراد مسئول و حرفه‌اي داشتند که هم زمان  با انتشار اثر آن را براي خوانندگانشان مي‌شناساندند.
چنين فضايي زمينه را از هر نظر براي رشد استعدادهاي جوان و تداوم فعاليت فرهنگي و تغذيه و اغناي جامعه‌ي فرهنگي - اگر چه در آن زمان هم کافي و بسنده نبود و به هر حال ضعف‌ها و نقصان‌هاي خود را به دليل سانسور اداره‌ي مميزي کتاب داشت ، اما بسيار راهگشا و مفيد بود – به‌وجود مي آورد.


امروز نه تنها در وطن خواننده‌ي‌ جدي‌ي کتاب با مشکل انتخاب کتاب روبه رو است که به مراتب اين مشکل با توان هزار برابر در خارج از کشوروجود دارد.

آن چه در اين مقدمه حائز اهميت است، جايگاه خواننده است. هر دو شرايط بالا - چه در مورد کسي که به ادبيات به عنوان يک حرفه نگاه کرده است و آن  برايش يک نياز گذرا و اغناي احساسات دوران جواني بوده است – بزرکترين ياري رساننده به خواننده است. خواننده وقتي وارد کتاب را ادامه داده و چه در مورد فردي که ادبياتفروشي مي شود و يا با کتابي برخورد مي کند، در هر زمينه که علاقه‌مند باشد، ملاک و محکي دارد. مجبور نيست چندان بي‌گدار به آب بزند. اگر اهل ادبيات سانتي مانتال يا رمانتيک است، مشت نمونه خروار در دست دارد. اگر هم اهل ادبيات مدرن و جدي است، همين طور. همان طور که  گفتم از طريق نشريه‌ها با آن آشنا شده است. به سخن ديگر خواننده با ۲۰ در صد خطا روبه رو بود و نه صد در صد، چنان که امروز است.


بهاي انتشار يک کتاب به طور معمول در کابل خيلي گزاف است. که البته براي يک شاعر يا نويسنده پول بسياري است. به ويژه که مي داند يک هزارم آن هم باز نمي گردد. اما اين مبلغ براي فردي که در خارج  زندگي مي کند، با توجه به تفاوت فاحش دالر و يورو  باافغانی، در واقع هيچ است. پول چند بار رستورانت رفتن است. بنابراين خيلي سريع اقدام به انتشار کتاب مي‌کند. اين عمل او از چند نظر تيشه به ريشه‌ي ادبيات امروز  مي‌زند و اجازه نمي‌دهد که ادبيات روز راه خود را بدون حشو و زوايد و پوشال براحتي طي کند. که انتخاب خواننده را براي کتاب دل‌خواهش سخت و گاه غير ممکن مي‌کند و گاه در تداوم، مأيوس و سرخورده از مطالعه. چرا که در تداوم به اين نتيجه مي رسد که ۸۰ در صد کتاب‌هايي که مي‌خرد، ارزش خواندن ندارد. گاه حتا تورق کردن در ميان صفحه‌هاي کتاب به آدمي احساس خستگي مفرط توأم با سردرد مي‌دهد. به‌طوري که مجبور مي‌شوي کتاب‌ها را گوشه‌اي بگذاري و  بکوشي به راه چاره‌اي بينديشي.
جلو انتشار کتاب را که به هيچ عنوان نمي توان گرفت. هر حرکتي در اين راستا با هر استدلالي - مستقيم و نا مستقيم- مانعي است در راه آزادي بيان و نشر که خلاف تمام اصول انساني و آزادي‌خواهي و يا اعلاميه‌ي جهاني حقوق بشر است.
پس چه بايد؟
اگر قرار باشد ادبيات امروز  چنين به راه خود ادامه بدهد، معنايش اين است که فرهنگ  روز به روز ناتوان‌تر مي شود. معنايش اين است که انديشه‌ي نويني در جامعه رشد نمي‌کند. معنايش اين است که مردم به سوي ادبيات جذب نمي‌شوند. در نتيجه از فرهنگ لازم زمانه خود تغذيه نمي‌کنند و سرانجام اين که دريافت و درک سياسي‌شان از مسايل روز نه تنها رشد نمي‌کند که رو به افول مي‌گذارد. تداوم يک چنين روند نادرستي حتا گروه موجود مخاطبان ادبيات را سرخورده مي‌کند. يعني که ما  بازمي‌گرديم به دوراني که ادبيات معنايي جز مديحه سرايي و لحو و لعو نداشت و مخاطبانش درباريان و اشرا ف بودند. در آن هيچ انديشه‌ي نوين و جدي وجود نداشت و بازتاب کنش‌هاي جامعه نبود. در صورتي که مي‌دانيم زمانه چنين امکاني را نمي دهد. ادبيات و فرهنگ امروز از هر نگرشي برخيزد ناگزيراز چالش هاي اجتماعي است. منتها آن چه که بيش از پيش گريبان ادبيات امروز را گرفته است، حجم رو به افزايش پوشال‌هاي آن است و بعد شکل خام، ناپخته و الکن آن. زماني که اثري به اين صورت منتشر مي‌شود و به دست خواننده مي‌رسد اگر هم داراي انديشه‌اي و نگرش نويني به جهان باشد، امکان انتقالش را از دست مي دهد. به الماسي مي‌ماند در قعر دره‌اي مملو از ذغال سنگ. چنان که بازار آشفته انتشار  کتاب و نشريه هم به طور کلي چنين فضايي را ايجاد کرده است. آن قدر به اصطلاح \"متاب\" و \"مشريه\" زياد است که هرگاه هم اثري وجود دارد ارزشمند، گم مي شود. خواننده به دنبال آن نمي‌رود.

براي رهايي از اين بحران، رسيدن به يک ادبيات پالوده مملو از انديشه‌ها و نگرش‌هاي گوناگون، يک فرهنگ زنده و پويا که جامعه را به خود جذب کند و نگرش‌هاي سياسي متفاوت را بشناساند و تعالي دهد، چه بايد کرد؟ راه بهتر کدام است؟
آيا نهادي وجود دارد که بتواند با احترام به آزادي بيان و انديشه و نشر، در اين راستا کمکي باشد؟
در نگاه نخست اين امر بسيار ساده‌اي است. شايد بدون درنگ بتوان گفت که نهاد کانون نويسندگان  (هم درداخل و هم در تبعيد)، بتواند دست کم در مورد مهاجران چنين خدمتي بکند. جدا از مشکلاتي که به طور طبيعي در سر اين راه وجود دارد، با يک نگاه ساده به دست اندرکاران و فعالان کانون نويسندگان  در زمان حال، متوجه مي‌شوي که خانه از پاي بست ويران است. در جمع هيئت  امروز که تشکيل شده از افرادي صالح، دلسوز، متعهد و فعال، نيستند افرادي که چندان اهل ادبيات به معناي صرف آن باشند و در اين راه به اصطلاح استخوان ترکانده باشند. افرادي هستند که يا کتاب شعر و داستان و نقد ادبي ا ز آنان در دسترس نيست يا اگر هست خود اندر خم کوچه‌اي گرفتار آمده‌اند. بديهي است که براي عضويت در کانون نويسندگان، چه در تبعيد و چه در ، ملاک کيفيت آثار نبوده است و نيست، اما به کارنامه‌ي کانون نويسندگان چه در داخل و چه در تبعيد که نگاه کني هيچ دوره‌اي هم اين چنين که امروز هست، خالي از آفرينشگران صاحب سبک و شيوه و انديشه نبوده است. از طرف ديگر هم که نگاه مي کني انگاري در تمام اين سال‌ها همه‌ي فکر و انديشه‌اش اين بوده است که اعلاميه صادر کند که البته بسياري از آن ها هم به جاي خود جذاب و کارا بوده است و جان روشنفکراني را از خطر جدي رهانيده است.



 


البته اين سخن به اين معنا نيست که در بيرون از کانون و در ميان مهاجران افراد فرهنگي برجسته اي نيستند. بر عکس. امروز، به دليل قصاوت ديرينه‌ي  با فرهنگ و ادبيات و هنر آزاد، پيشرفته و متعهد ۷۰ در صد چهره هاي ادبي، هنري و فرهنگي جدي  که مي‌توانند حاصل تاريخي/ فرهنگي ملت را، سالم، با نگرش نويني، به نسل آتي منتقل کنند، در مهاجرت روزگار مي‌گذرانند و در راه اهداف خود مي‌کوشند. بماند که گروهي از آنان که جز فعاليت در رشته خود - که درست يا نادرست، آن را از فعاليت در راه آزادي جدا کرده‌اند و بر اين باورند که فرهنگ و ادبيات پالنده به طور طبيعي به همراه خود آزادي را هم نهادينه مي‌کند.
از کانون نويسندگان که بگذريم، امکان ديگر مي‌ماند نشريه‌های داخل کشور که به دليل خفاش سانسور و وابسته بودن به انجوها ومنافع بيگانگان هيچ اميدي نيست. پس مي‌ماند در خارج از کشور. از ميان انبوه نشريه‌هايي که در خارج منتشر مي‌شود که گاه شمارش آن‌ها از صد عنوان مي گذرد،   دست کم پاسخ سي در صد ازعلاقه مندان به ادبيات و فرهنگ را بدهد.


مردم  به نشريه‌اي نياز دارند که به وسيله‌ي آن صداي يک ديگر را دريابند. نشريه‌هاي کوچک با تيراژهاي محدود کاري نمي‌توانند انجام بدهند. ما اگر احساس مسئوليتي در قبال فرهنگ و هم ميهنان و سرزمين خود داريم و به‌راستي در جست و جوي آزادي و رهايي از بختک های بنيادگرايان و دلالان دين هستيم، ناگزير به اتحاد در انتشار نشريه‌اي هستيم که بتواند با مسئوليت و با يک بينش باز صداهاي گوناگون، انديشه‌هاي گوناگون در زمينه فرهنگ و ادبيات و سياست را به صورت جدي و شسته رفته در اختيارقرار دهد.اين راه بسيار دشواري است. نيرو و هزينه‌ي بسياري نياز دارد، اما عملي است. مي دانم، به ويژه کساني که در خارج  زندگي مي کنند با اين که از شرايط رفاهي بهتري از هم ميهنانشان برخوردارند، کمتر اهل مطالعه و خريدن نشريه هستند، اما باز تجربه به من آموخته است که براي فعاليت‌هاي بزرگ و حرکتي که تداوم داشته باشد، به دلايل گوناگون، هر کسي از ظن خود احترام مي گذارد و زماني که دريابند آنان نيز از مخاطبان نشريه‌اند، از آن استقبال مي کنند. به خود اجازه نمي دهند که ناديده گرفته شوند و همين سبب بقا و اعتلاي نشريه، درنهايت فرهنگ، ادبيات، سياست، يعني جامعه‌  خواهد شد.
اگر در اين راستا همت نکنيم و تلاشي چشم‌گير وجود نداشته باشد، همان طور که اشاره کردم، فرهنگ  روز به روز رو به افول مي رود. يقين دارم که اگر در چنين فضاي نابه ساماني به‌سر نمي‌برديم، نويسندگان و محققان هم کمتر دچار خطا و لغزش مي شدند. اين واقعيت وجود دارد که هيچ نويسنده‌اي به سراغ کسي يا موضوعي نمي‌رود که به دلايلي به آن علاقه نداشته باشد. علاقه‌اي که در دوران پژوهش به يک رابطه عاشقانه ميان راوي و روايت يا پژوهشگر و پژوهش و يا نويسنده و شخصيت تبديل مي شود و به سختي مي توان با آن فاصله‌ي لازم را حفظ کرد. شايد در مورد ادبيات آفرينشي اين امر گاه به کمک اثر بيايد، اما در مورد ادبيات پژوهشي اين سم مهلک است. پژوهشگري که نتواند فاصله‌ي لازم خود را با موضوع پژوهشش حفظ کند، نه تنها به حرفه‌ي خود خيانت کرده است که امکان جبران آن در برابر ملت و تاريخ بسيا ر سخت و گاه ناممکن است. زماني که فرهنگ جامعه‌اي دچار بحران باشد، همه خطا مي کنند. بحران امري نيست که به راحتي بتوان به صورت فردي از آن مبرا بود. از همين رو هم هست که در اين دوران، جامعه، دست کم همان تعداد اندکي که به مطالعه علاقه دارند، به جاي اين که با آثار پژوهشي در باره‌ي افراد و موضوع‌هايي روبه رو شوند که تداوم و تعالي‌ي انديشه ومنش و حرکتشان کمک به پويايي فرهنگ مي کند، با کتاب‌هايي روبه رو مي شوند که موضوع آن‌ها هيچ نيست جز توجيه رفتارهاي نادرست.



مخاطبم در ابتدا همه‌ي کساني‌اند که به گونه‌اي، در يک گوشه از اين جهان نيروي مادي و معنوي خود را در اختيار فرهنگ و ادبيات گذاشته‌اند و مي‌کوشند که با تلاش‌هايشان گامي در راه اعتلاي فرهنگ و آزادي بردارند. بعد روي سخنم با تمام نيروهاي سياسي، اعم از فرد و گروه و سازمان و حزب است. کساني که به شکل‌هاي گوناگون در راه خدمت به وطن فعاليت مي کنند و اميدوارند روزي تا بتوانند در سرزمين خود آزادانه فعاليت کنند و مسئوليتي داشته باشند. سوم مخاطبم تمام کساني است که دلشان براي فرهنگ و ادبيات مي تپد، خود را وامدار آن
 
مي دانند و آرزوي مي کنند امکاني فراهم شود تا آزادي  باز گردد و اگر فرصتي فراهم شود در راه رسيدن به آن دست کم از کوشش مادي دريغي ندارند. .


March 7th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان